بی نیازی از خلق - محمّد رسول الله ، رحمة للعالمین /style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای زن در گوشش پیچیده و مدام آزارش می داد. مرد هر چه خواست حرفهای زن را فراموش کند برایش میسر نبود . گوشه ای نشست و به حرفهایی که اول صبح از او شنیده بود فکر کرد .

-         مرد تنبلی هم حدی دارد چرا دنبال کار ی نمی روی چرا دست روی دست می گذاری و پی کار نمی گردی ؟.

-         من چند بار تکرار کنم "معاذ "دیگر حاضر نیست که من برایش کار کنم .

-        مگر رزق ما دست اوست  فکر کار دیگری باش ، بچه ها گرسنه اند .

-        انگار بختم را بسته اند هیچ کاری برایم فراهم نمی شود .

-        حال که چنین است چیزی از  پیامبر صل الله علیه و آله  طلب کن.

-        چه طلب کنم زن؟!

-        چه می دانم ، بگو درمانده شده ام ، زندگی ام نمی چرخد.

مرد کمی در مورد گفته همسرش اندیشید نام خدا را به زبان آورد و از راهی که آمده بود برگشت . به کوچه رسول الله صل الله علیه و آله که رسید انگار ته دلش قرص شد .

وقتی خدمت پیامبر رسید حضرت از او به گرمی استقبال کرد او را نزدیک خود نشانید و فرمود:

بی نیازی از خلق نوشته احمد یوسفی

-(( هرکس از ما خواهش کند به او عطا کنیم و هرکس بی نیازی جوید خداوند بی نیازش کند  ))

بعد پیامبر برای دستور پذیرایی از مرد برخواست و به اتاق دیگر رفت . مرد با خود فکر کرد که فرمایش پیامبر صل الله علیه و آله جز با من با کس دیگرنیست بعد از پذیرایی برخواست و راه خانه را در پیش گرفت .

وقتی به خانه رسید فرمایش رسول الله صل الله علیه و آله رابا همسرش در میان نهاد زن گفت :

-        رسول خدا هم بشر است او از حال تو آگاه نیست آگاهش کن .

مرد دوباره نزد پیامبر برگشت رسول اکرم صل الله علیه و آله با دیدن او فرمود :

 - (( هرکس از ما خواهش کند به او عطا کنیم و هرکس بی نیازی جوید خداوند بی نیازش کند  ))

مرد این بار هم چیزی نگفت و از پیامبر خداحافظی کرد به خانه که رسید با ناراحتی به همسرش گفت :

-        رسول خدا صل الله علیه و آله باز همان جملات را بدون کم وکاست تکرار فرموند .

-        و تو باز از او طلب حاجت نکردی ؟!

-        نمی توانستم . او روی بی نیازی از جانب خداوند بیشتر تکیه دارد .

-        پس هردو به خدا توکل می کنیم.

شب هنگام خواب فرمایش رسول الله صل الله علیه و آله را بارها و بارها از ذهن گذراند و با دل گرمی بیشتری نسبت به شب قبل به خواب رفت .

هنگام نماز صبح کمی راز و نیاز کرد و از خداوند یاری طبید نماز را که خواند از خانه بیرون رفت در خانه همسایه را کوبید کلنگی از همسایه قرض کرد و راهی کوهستان شد از همان ساعت اولیه شروع به کندن هیزم کرد تا هنگام نماز ظهر به اندازه بار نفری که به زحمت حمل شود هیزم جمع آوری کرد .

هیزمها را در میدان شهر فروخت و از پول فروش آنها دو چارک آرد خرید و با خوشحالی به خانه برگشت .

فردا باز راهی صحرا شد و مقدار بیشتری هیزم گرد آورد و فروخت .

چند روز این  کار را ادامه داد  تا توانست خود  کلنگی بخرد و با کار پیاپی به مرور از پس اندازش دو شتر و غلامی خرید و توانگر شد .

روزی در حالیکه از توصیه رسول خدا صل الله علیه و آله بسیار خرسند بود خدمت ایشان  رسید و گفت :    روزی خدمت شما شرفیاب شدم و به منظور خواهش آمده بودم اکنون بیاری حق توانگرم.

سخنان مرد که به اینجا رسید  پیامبرصل الله علیه و آله فرمود ند :

من که گفتم:

-(( هرکس از ما خواهش کند به او عطا کنیم و هرکس بی نیازی جوید خداوند بی نیازش کند  ))

نوشته: احمد یوسفی 




تاریخ : شنبه 91/9/18 | 1:3 صبح | نویسنده : حیدری | نظر

  • paper | راه بلاگ | تک تاز بلاگ