«سمیه » مادر عمار یاسر، از بانوان بسیار جلیل القدر و بزرگواری است که صدمات و رنج های زیادی را پس از گرویدنش به دین مبین اسلام، در راه خداوند متحمل شد و سرانجام به عنوان اولین بانوی شهید اسلام نام گرفت.
وی، دختر خباط و کنیز ابی حذیفة بن المغیره - رییس قبیله ی بنی مخزوم - بود (1) و در میان کنیزان قریش کنیزی آزاد منش، عاقل و خوش قلب، نمکین و پاکدامن، مانند او وجود نداشته است.
همسرش یاسر، پسر عامر و از اعراب عنسی مذجحی قحطانی یمن بود که همراه دو برادرش «حارث » و «مالک » از یمن به مکه راه افتاد تا برادر چهارمش را که بر اثر قحطی و خشک سالی و فساد اوضاع حکومت یمن، آواره شده بود، پیدا کند.
پس از آن که سه برادر از پیدا کردن برادر گمشده ی خود مایوس شدند، مالک و حارث بازگشتند، ولی یاسر در مکه ماند و با رییس قبیله ی بنی مخزوم - ابی حذیفة بن مغیره - هم پیمان شد. (2)
ابو حذیفه - که مرد مهربان و خوش قلبی بود - از یاسر نگهداری می کرد و یاسر نیز که از اکرام و مرحمت ابو حذیفه برخوردار بود، حداکثر وفاداری و خلوص را نسبت به او ابراز می داشت.
«ابو حذیفه » روزی به فکر هم پیمان عنسی خود افتاد تا برای او همسری انتخاب کند و او را از تنهایی نجات دهد و ضمنا امیدوار بود که خداوند فرزند شایسته ای به او بدهد; بدین جهت «سمیه » دختر خباط را، که شریف ترین و عفیف ترین کنیز وی بود، به ازدواج یاسر درآورد و پس از آن سمیه را نیز آزاد کرد و مقرر داشت که فرزندان این زن و شوهر نیز جزو آزادگان (احرار) شناخته شوند.
طولی نکشید که از این ازدواج مبارک، پسری به نام «عمار» متولد شد.
وقتی حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی (ص) به مقام نبوت مبعوث شد و آیین روشنگر اسلام را به طور غیر علنی وارد مکه نمود، یاسر و سمیه و فرزندشان عمار که در آن هنگام، جوانی رشید و قوی بود، جزو اولین نفراتی بودند که به دین مبین اسلام گرویدند و تمام خطرات احتمالی را با جان و دل پذیرا شدند.
با اسلام آوردن این خانواده و پذیرش آیین توحید و یکتاپرستی و نفی و طرد کفر و شرک، آزار و اذیت ها و شکنجه های کفار قریش نسبت به آن ها شروع شد و روز به روز فزونی می یافت و شدت می گرفت.
اشعه ی آتش بار آفتاب بر شهر مکه می تابید و آفتاب سوزان به صورت لهیب آتش به سر و صورت مردم برمی خورد و آن ها را بریان می کرد و اشعه ای که روی ریگ ها می تابید ریگ ها را می گداخت و تاثیر حرارت ریگ ها در یکدیگر، ریگزار مکه را به صورت کوره ی گداخته ای درآورده بود.
در این ریگزار داغ، ابوجهل مشغول شکنجه کردن یک زن و مرد سال خورده و یک مرد جوان بود. جلادها سنگ های سنگینی روی سینه ی هر یک از این سه نفر گذاشته و به سختی آن ها را شکنجه و آزار می دادند.
ابو جهل می گفت: یکی از این سه امر موجب نجات و آسایش شما خواهد بود: 1. سب و شتم پیامبر; 2. تبری جستن از او; 3. رجوع به لات و عزی. ولی از زبان آن ها جملاتی غیر از «الله اکبر» و «لا اله الا الله » و بد گفتن به لات و عزی و یاد کردن نام مبارک پیامبر با کمال احترام چیزی شنیده نمی شد. (3)
در نتیجه ی این استقامت و بردباری شگفت آور، شکنجه های ابوجهل بر آن ها فزونی می گرفت; زره های آهنین بر بدن مبارکشان می کرد و آن ها را در آفتاب سوزان صحرای مکه نگاه می داشت; به نحوی که حرارت آفتاب و داغی آهن بدنشان را می پخت و مغزشان را به جوش می آورد. (4)
پیامبر اسلام (ص) که رحمة للعالمین بود، برای هم دردی و تفقد از حال آن ها به نزدشان می آمد، پشت سر هر یک از آن ها قرار می گرفت و با دست بدنشان را نوازش می داد و با کمال رافت و محبت می فرمود:
«صبرا یا آل یاسر فان موعدکم الجنة (5) ; ای افراد خاندان یاسر شکیبا باشید! موعد شما بهشت است » و نیز رو به آسمان می کرد و می گفت: «خدایا! آل یاسر را بیامرز که من آن چه از عهده ام ساخته بود انجام دادم. (6)
پیامبر اکرم (ص) تا جایی که امکان داشت در کنار آن ها می نشست و از آنان تفقد می کرد، حزن و اندوهی که پیامبر را از ملاحظه ی وضع این تازه مسلمان ها فرا می گرفت، کمتر از تاثیر آهن گداخته ای نبود که بدن های آن ها را داغ می کرد. حضرت سپس برمی خاست و برای انجام سایر شئون اسلام قیام می کرد و با کمال شکیبایی با آن ها وداع می نمود.
همین که پیغمبر از نزد آنان حرکت می کرد و می رفت، جنون ابوجهل اوج می گرفت و خشم او فزونی می یافت، لذا دستور می داد تا جلادها، بیچارگان ستم دیده را در آب غرق کنند.
پس از آن که آل یاسر را در آب می انداختند و دوباره سر از آب در می آوردند زبانشان به حمد خدا و درود بر پیغمبر (ص) به کار می افتاد و به لات و عزی طعن می زدند و به ابوجهل بد می گفتند.
روزی عمار به پیامبر (ص) گفت: «یا رسول الله: بلغ العذاب من امی کل مبلغ; ای رسول خدا! شکنجه ی مادرم (به دست کفار قریش) از حد گذشته است » پیامبر به او فرمودند: «صبرا یا ابا الیقظان! اللهم لا تعذب احدا من آل یاسر بالنار; ای ابا یقظان! صبر کن » و رو به آسمان کرد و گفت: «خداوندا! هیچ کدام از خاندان یاسر را در عذاب و آتش خودت مسوزان » .
روزگار مکه به همین ترتیب با سختی و شدت هر چه تمام تر برای تازه مسلمان ها از جمله «سمیه » و همسر و فرزندش، سپری شد تا این که سرانجام سال پنجم بعثت فرا رسید.
در یکی از روزها که «سمیه » این بانوی با فضیلت و صبور، تحت آزار و اذیت و شکنجه ی جلادان بود، ابوجهل علیه الویل نیزه ای بر قلبش وارد کرد که روحش به شاخسار جنان پرواز نمود. (7)
و مقدر این بود که اولین بانوی شهید اسلام کنیزی باشد که به لباس شرافت اسلام مشرف و مزین گشته و روحی به وسعت دریاها و بلندای آسمان ها دارد.
و از این جاست که او نیز یکی از سیزده یا پنجاه یار باوفای دولت و حکومت جهانی بقیة الله الاعظم - ارواحنا فداه - نام گرفته است.
پی نوشت ها:
1. بحار الانوار، ج 18، ص 241 ; ریاحین الشریعة، ج 4، ص 353 ; معارف و معاریف، ج 6، ص 334; تراجم اعلام النساء، ج 2، ص 215.
2. منتهی الآمال، ص 160- 161.
3. عمار یاسر، پیشاهنگ اسلام و پرچمدار علی (ع)، ص 71.
4. ریاحین الشریعة، ج 4، ص 353; منتهی الآمال، ص 161.
5. منتهی الآمال، ص 161.
6. عمار یاسر، پیشاهنگ اسلام و پرچمدار علی (ع)، ص 72.
7. اعلام النساء المؤمنات، ص 518 ; بحار الانوار، ج 18، ص 241.
منبع :
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/0/0/20473
.: Weblog Themes By Pichak :.